×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : یکشنبه, ۴ آبان , ۱۴۰۴  .::.   برابر با : Sunday, 26 October , 2025  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
هشت فراز از زندگی امام رئوف حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع)

*

پیرمرد سرش را انداخته بود پایین. خجالت می کشید و معذرت خواهی می کرد.

امام با لبخند دلداری اش می داد. رفته بود حمام ، امام را نشناخته بود. کمک خواسته بود . امام هم پشتش را حسابی لیف کشیده بود.

**

عصبانی شده بود، اخم هایش را کرده بود توی هم.

– ساکت باش خدایمان که یکی است پدرمان هم همین طور.ثواب و پاداش هم که به کارهای نیک است. زودباش بگو همه خدمتکاران از سفید و سیاه بیایند سر سفره ، کنار من.

یکه خوردم هیچ وقت ندیده بودم بلند حرف بزند.

فقط گفته بودم: سفره خدمتکاران را جدا بیندازیم.

***

ولایت عهدی اش در رمضان بود. مامون گفت نماز عید را او بخواند. برای تثبیت ولایت عهدی در نگاه مردم.

گفت: “نمی خوانم. گفته بودم که در کارهای رسمی دخالت نمی کنم”

اصرار کردند. گفت:”پس به روش خودم می خوانم. روش محمد و علی.”

عید شد، عید فطر.

درباریان، سپاهیان، اشراف، آراسته، سوار بر اسب، آماده، مردم توی کوچه ها، بچه ها روی پشت بام.

اسب آماده، تزئین شده. پشت در خانه امام.

درباز شد.مردی آمد.سفید پوش، پابرهنه، پیاده.

گفت: “مثل من شوید. به روش محمد و علی”

****

یک نفر خودش را از اسب انداخت پایین. چاقو را با عجله گذاشت زیر بندهای چرمی چکمه اش .کشید. پاره شد.

پاهایش را برهنه گذاشت روی خاک. همه پا برهنه بودند مثل امام.

او هم، فرمانده سپاه مامون بود.

*****

۱۰ قدم الله اکبر ، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر؛

۱۰ قدم الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر ، الله اکبر؛

۱۰ قدم دیگر.

جمعیت همصدایی می کردند، گریه، هیجان، هلهله، عشق امام، قدرت امام.

خبر دادند به مامون. ترسید، قاصد فرستاد: “برگردید.”

امام کفش هایش را خواست با اسب. پوشید و سوار شد. برگشت. مردم غمزده، گریان، نفرین کردند به مامون. نماز عید نخواندند.

آخرش تاب نیاوردند روش را. روش محمد و علی را.

******

عرفه شد. آن موقع ولی عهد بود.

از خانه که بیرون رفت همه چیز داشت. وقتی بر می گشت هیچ چیز نداشت. همه را تقسیم کرده بود بین فقرا.

فضل گفت: “ضرر کردید ابالحسن.”

گفت: “تو نمی دانی. معامله با خدا سود بزرگی است، نه ضرر.”

*******

شنیده بودم “اخرس” در مکه به امام رضا فحش می دهد.

وارد مکه شدم. کاردی خریدم. گشتم تا پیدایش کردم. ایستادم در کمینش.

از مسجد که بیرون می آمد، می کشتمش.

غلام امام رضا سریع خودش را رساند به من.

نامه ای داد دستم: “بسم الله الرحمن الرحیم. به حقی که من بر تو دارم قسمت می دهم که اخرس را اذیت نکن. خداوند محافظم است، کفایت می کند”

راست می گفتند امام، رئوف است حتی با دشمنانش.

********

حرفهایش کسی را نمی آزرد. حرف کسی را قطع نمی کرد. حاجت احدی را اگر برایش مقدور بود رد نمی کرد.

پاهایش را جلوی کسی دراز نمی کرد. تکیه نمی داد. با هیچ کس بد حرف نمی زد حتی با خدمه اش.آب دهانش را جلوی کسی نمی انداخت. قهقهه نمی زد، تبسم می کرد. می گفت بی ادبی است در کوچه و بازار چیزی بخورید. شب ها کم می خوابید. زیاد روزه می گرفت. صدقه خیلی می داد، مخصوصا در تاریکی شب.

………….

برگرفته از کتاب “آفتاب هشتمین”/روایت داستانی زندگی امام رضا(ع) نوشته: لیلا شمس
منبع: ایرنا

 

 

 

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.