×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : یکشنبه, ۴ آبان , ۱۴۰۴  .::.   برابر با : Sunday, 26 October , 2025  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
راز پرچم، رقص رنگ ها  ✍️ علیرضا معراجی/ روزنامه نگار

بنده هم که شاهد بودم که اتفاقی نیفتاده
با خونسردی پاسخ دادم که مدیریت شده است و
با هماهنگی مدیران ارشد نرمال فلزینگ ه
نزدیک ۳ شب بود که آقای یعقوبی خبرگزاری فارس، ضمن پیام، تماس گرفت که شبکه های معاند خبری مبنی بر حمله گذاشتند
سپس پایگاه خبری ایلامیان جسورانه بر فردی که عکس جعلی برای مزدوران ارسال کرده بود، تاخت و بقیه دوستان رسانه که دلشان برای ایران در قفسه ی سینه شان بی قرار بود، تماس گرفتند
و من دلگرمِ این همه وطن دوستی، این میزان از انسجام اجتماعی و این حجم از دلبستگی به ایران سربلند
 اما در این اندیشه هم بودم که از نگاه آن حداقل وطن فروشان، ایران متری چند؟؟؟!!!
ساعت به ۳ و ۱۵ دقیقه شب که رسید
چشمم به پرچم سه رنگ ایران افتاد
بغض کردم، این‌روزها پر از  بغض نشکسته ایم که قاعده ی روزهای جنگ و ادبیات حماسه اجازه ی گریه را نمی دهد
به وقتش برای حاجی زاده خوب باید گریست که این روزها بی نهایت جایش خالیست
باد آرام می وزید، پرچم در اهتزاز و سه رنگ سفید و سبز و سرخ پر از راز
پرچم به زبان آمد و من در خیالات خودم تکیه بر پرچم و پای قصه ی پرچم ایران نشستم
او هم منتظر بود که یکی پای قصه ی پر راز و رمزش بنشیند
هی… هی…
 قصه‌ام قصه‌ای است که ریشه در خاک این سرزمین دارد، قصه‌ای که از آغازین روزهای تاریخ تا امروز، با خون و خنده، با اشک و هلهله، با افتادن و برخاستن بافته شده است.
من پرچم ایرانم، سه‌رنگم، سبز و سفید و قرمز، و در میان سینه‌ام، نشان الله، نشانی از ایمان و هویت این خاک.
 قصه‌ام را برایت می‌گویم، از روزگارانی که باد مرا در دشت‌های پارسه و هگمتانه به اهتزاز درآورد تا امروز که بر فراز این سرزمین همچنان می‌ایستم.
ریشه‌های یک نماد
در روزگاران کهن، پیش از آنکه رنگ‌هایم شکل بگیرند، من درفشی بودم که بر دوش کاوه‌ی آهنگر، نماد عدالت و مبارزه بود.
 رنگ‌هایم هنوز خاموش بودند، اما روحم زنده بود، در دستان مردمی که برای آزادی و سربلندی می‌جنگیدند.
از آن روزها، من نماد ایستادگی شدم، از کوره‌های آهن تا میدان‌های نبرد.
 سالها گذشت تا رنگ‌هایم جان گرفتند
قرن‌ها گذشت و من رنگ گرفتم.
 سبز، به یاد سبزی دشت‌های ایران، به یاد بهار و زندگی.
 سفید، نشانی از پاکی و صلح، آرزوی مردمی که در میان طوفان‌های تاریخ، آرامش را جستجو می‌کردند.
 و قرمز، به رنگ خون جوانانی که برای این خاک جان دادند، از دشت‌های چالدران تا خرمشهر و تا این روزهای ایران
 روزگاری صدای مردم شدم که فریاد آزادی سر می‌دادند.
 من در دستان ستارخان و باقرخان بودم، وقتی برای عدالت و قانون می‌جنگیدند. زخم‌هایم از آن روزها هنوز بر تنم پیداست، اما هر زخم، داستانی از مقاومت است.
 در سال ۵۷ بود بار دیگر متولد شدم رنگ‌هایم همان ماند، اما قلبم تغییر کرد. نشان الله در میانه‌ام نشست، نشانی از ایمانی که مردم این سرزمین را به هم پیوند داد.
وقتی جنگ آمد، من در خاکریزها بودم، در دستان حاجی‌زاده‌ها و باکری‌ها، در میان غبار و آتش، من در خرمشهر بودم، وقتی آزاد شد، و در شلمچه، وقتی اشک و خون یکی شدند.
هر گلوله‌ای که بر تن این خاک نشست، مرا محکم‌تر کرد. من پرچم ایران بودم، پرچمی که هیچ‌گاه به زمین نیفتاد، حتی وقتی زمین از خون سرخ شد.
و امروز این قصه ادامه دارد
من هنوز ایستاده‌ام در برابر گرگ های حاکم بر جهان، بر من تازیدند و در توهم خودشان گمان بردند که شیر پیر شده است!!!
من هنوز ایستاده‌ام بربلندای البرز، درجان زاگرس مغرور، در دشت‌های خوزستان، در کرانه‌های خلیج همیشه فارس. زخم‌هایم بسیارند، اما هر زخم، داستانی است از عشق به این خاک است
 من پرچم ایرانم، قصه‌ام قصه‌ی مردمی است که در پستی و بلندی‌های تاریخ، هرگز تسلیم نشدند.
از خنده‌های کودکان در کوچه‌های شیراز تا اشک‌های مادران در سوگ جوانانشان، از حماسه‌ی مردان در میدان‌های نبرد تا آواز زنان در کوهستان‌های کردستان، من همه‌ی این‌ها هستم.
من هم نوا با مادر
هی… هی… عزیزم، قصه‌ام دراز است، اما پایان ندارد. من پرچم ایرانم، و تا این خاک زنده است، من نیز زنده‌ام، برافراشته، استوار، و عاشق.
این قصه را با قلبم برایت گفتم، قصه‌ای که نه فقط از رنگ‌ها و نشان‌ها، که از روح مردمی است که ایران را ایران کردند.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.